جدول جو
جدول جو

معنی یه کش - جستجوی لغت در جدول جو

یه کش
یک بار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غیه کشیدن
تصویر غیه کشیدن
بانگ برآوردن، فریاد بلند کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غاشیه کش
تصویر غاشیه کش
آنکه زین پوش اسب مخدوم را بر دوش بکشد، حمل کنندۀ غاشیه
کنایه از خدمت گذار، فرمان بردار
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
آوازی خاص که در جشن های عروسی و غیره کشند و بیشتر اکراد و الوار و روستائیان. (یادداشت مؤلف). جیغ کشیدن بهنگام جشن (مانند عروسی، مخصوصاً از طرف زنان). (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ کَ / کِ دَ /دِ)
خصی کرده. اخته کرده. (آنندراج). اخته. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 379). مجبوب
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ / تِ)
که زه کشی کند. رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(یَ کَ / کِ)
آنکه یخ حمل کند. آنکه با ارابه یا مال یخ برد. آنکه ارابۀ یخ کشی کشد. (یادداشت مؤلف) ، مال یا ارابه ای که یخ برد. ارابۀ یخکشی. ارابه ای که با آن یخ حمل کنند. (یادداشت مؤلف). وسیلۀ نقلیه که با آن یخ به جاها برند، قلاب که بدان یخ از روی آب به سوی خود کشند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نام یکی از دهستانهای بخش بهشهر شهرستان ساری. این دهستان در جنوب خاوری بهشهر طرفین رود خانه نکا واقع شده و هوای آن معتدل و مرطوب و قسمتهای کنار رودخانه مالاریایی است. راه دهستان صعب العبور و مالرو و مرکز دهستان آبادی اولارا است. این دهستان از 20 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 4500تن است و دیه های مهم آن عبارتند از: غریب محله. اوارد. محمدآباد. پچت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ کَ دَ)
در تداول عوام، صوتی خاص از گلو بیرون کردن، مانند آواز اکراد و الوار در اول حمله به دشمن، و مانند آواز زنان در عروسی. آواز درآوردن زنان برای استمداد. رجوع به غیو و غیه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ یِ کَ / کِ)
کنایه از بت کشمیر است:
همیشه تا بپرستند مایۀ کشمیر
همیشه تا بفروزند مایۀ خرداد.
مسعودسعد (دیوان چ یاسمی ص 128)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ نَ / نِ گُ)
مکاری. (یادداشت مؤلف). کراکش. چارواداری که پیشۀ وی به کرایه دادن ستور است. (ناظم الاطباء). رجوع به کراکش و مکاری شود
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ گُ سَ سْ تَ / تِ)
اشتر یا ستوری که مشک و خیک آب را حمل کند. مشک کش: و مصر و قاهره را گویند پنجاه هزار شتر راویه کش است که سقایان آب کشند و سقایان که آب بر پشت کشند خودجدا باشند. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 56)
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ اَ)
برندۀ غاشیه. کشندۀ غاشیه. حامل غاشیه:
مقرعه زن گشت رعد مقرعۀ او درخش
غاشیه کش گشت باد غاشیۀ او دیم.
منوچهری.
این غاشیه کش گشته پیش غالب
این بسته میانک به پیش بطام.
ناصرخسرو.
زیر رکابش نگر حلقه به گوش آسمان
پیش عنانش ببین غاشیه کش روزگار.
خاقانی.
نوبه زنت کیقباد میده نهت اردشیر
نیزه برت تهمتن غاشیه کش گستهم.
خاقانی.
در پیش او که غاشیه کش بود جبرئیل
هم انبیا پیاده دویده هم اصفیا.
عطار.
چون ماه رخش به حسن میتازد
صد غاشیه کش بدلبری هستش.
عطار.
و رجوع به غاشیه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ کَ / کِ)
عمل راویه کش. بردن مشک و خیک آب. حمل راویه که مشک و ظرف آب باشد از چرم. رجوع به راویه شود
لغت نامه دهخدا
(بَاُ دَ نِ)
اخته کردن. خصی کردن. بیضه های انسان یا حیوانات نر را از فعالیت باز داشتن
لغت نامه دهخدا
(کِ یَ / یِ کَ / کِ)
شغل و پیشۀ کرایه کش. (ناظم الاطباء). کار کرایه کش. عمل مکاری. کراکشی. کار آنکه پول و اجرتی در ازای بارکشی ستور خود گیرد
لغت نامه دهخدا
تصویری از غیه کشیدن
تصویر غیه کشیدن
آواز بلند برآوردن در عزا و عروسی و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است جیغ کشیدن غیه کشیدن جیغ کشیدنبه هنگام جشن مانند عروسی (مخصوصا از طرف زنان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاشیه کش
تصویر غاشیه کش
دفنوک کش برنده غاشیه حامل غاشیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیه کشیدن
تصویر قیه کشیدن
((~. کِ دَ))
داد و فریاد کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غاشیه کشیدن
تصویر غاشیه کشیدن
((~. کِ دَ))
خدمت کردن، فرمانبرداری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غاشیه کش
تصویر غاشیه کش
((~. کِ))
خادم
فرهنگ فارسی معین
جنب و پهلوی مکانی که سایه باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
اندکی، مقداری
فرهنگ گویش مازندرانی
یکباره، یک دفعه، یک دنده، کله شق
فرهنگ گویش مازندرانی
جرم کشوسیله ای که با آن رسوب قنوات، جویبار و چاه را تخلیه
فرهنگ گویش مازندرانی
نام روستایی در ولوپی قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی